متن ترانه
تو میروی و دیده ی من
مانده بر آهت
ای ماهِ سفر کرده
خدا پشت و پناهت
ای روشنیِ دیده سفر کردی و دارم
از اشکِ روان آینه ای بر سرِ راهت
آن شبنم افتاده به خاکم که ندارم
بال و پرِ پرواز به خورشید نگاهت
آیینه ی بختت ، سیهِ من شد و دیدم
آینده ی خود در نگهِ چشمِ سیاهت
چشمِ سیاهت
تو را جویم ، تو را خواهم
من از تو دوری ، نتوانم
تو را جویم ، تو را خوانم
بیا بنشین بر دامانم
آن شبنم افتاده به خاکم که ندارم
بال و پرِ پرواز به خورشید نگاهت
تو را جویم ، تو را خواهم
من از تو دوری ، نتوانم
تو را جویم ، تو را خوانم
بیا بنشین بر دامانم
مشاهده بیشتر