متن ترانه
همه شهر دگر درد دل عاشق من می داند
داغ تو این همه عمر بر جگر سوخته ام میماند
روزگاریست که با درد و غم دوری تو می سازم
من خوش باور ساده به خیالم که تویی همرازم
دل من رفته از آن روز نگاهم به نگاه تو که افتاد
خونین دل و درمانده و از دست تو فریاد
جانی به تنم نیست که جان از من دل خسته ستانی
از حادثه هر لحظه گذر کردم و اما تو چه دانی
من فکرتو و بی خبر ازآن چشم تب دارم
داری خبر از حال خراب و دل بیمارم
تصویر تو در قاب خیالم شده نقاشی
ای کاش بیایی و تو آرامش من باشی
دل من رفته از آن روز نگاهم به نگاه تو که افتاد
خونین دل و درمانده و از دست تو فریاد
جانی به تنم نیست که جان از من دل خسته ستانی
از حادثه هر لحظه گذر کردم و اما تو چه دانی
همه شهر دگر درد دل عاشق من می داند
داغ تو این همه عمر بر جگر سوخته ام میماند.
مشاهده بیشتر