حسین اصغری بغض

نشستم کنارِ همین پنجره
که بارونو از دور لمسش کنم
میخوام قدری از فکرِ تُو دورشم
که این بغضو یک بار حبسش کنم

نشستم کنارِ همین پنجره
که با سرنوشتِ تُو سازش کنم
خیال کرده باشم که خوبی ولی
واسه حالِ خوبِ تُو خواهش کنم

نمیخوام که فهمیده باشی دلم
داره زیرِ بارون صدات میزنه
با اینکه میدونه تُو باید بری
هنوزم تو سینه برات میزنه
.
میترسم همه شهر عاشق بشن
میخوام اسمتو تو دلم حک کنم
اگه پنجره اسمتو داد زد
به حسی که دارم بهت شک کنم

یه پاییزِ خستم که باید برم
به خوابِ زمستونیِ سرنوشت
هنوزم جهنّم ترین زندگی
کنارِ خیالِ تُو میشه بهشت

تُو هر جا که باشی کنارِ منی
فقط فرقمون قدرِ یک پنجرَست
ببین مثلِ بارون چه غمگین شده
چشایی که واضح تر از حنجرَست

نشستم کنارِ همین پنجره
که بارونو از دور لمسش کنم
میخوام قدری از فکرِ تُو دورشم
که این بغضو یک بار حبسش کنم

نشستم کنارِ همین پنجره
که با سرنوشتِ تُو سازش کنم
خیال کرده باشم که خوبی ولی
واسه حالِ خوبِ تُو خواهش کنم