فرهاد جم سکوت

تویه رویا و بیداری،یه حسی بین ما دوتاست
یه حسی که یقین دارم،توی قلب تو هم پیداست
با اینکه ساکتی پیشم،با اینکه سرد و توداری
یه لرزی روی لبهاته که میگه دوستم داری
یه برقی توی چشماته ،که تو چشمای هیچکس نیست
نگاهم میکنی اما،سکوتت واسه من بس نیست
از احساس توی قلبت ،به من چدزی بگو خستم
تو که چند ساله فهمیدی چجوری عاشقت هستم
دلت پیش منه اما،نمیگی دوستت دارم
تو با رفتار مرموزت،میدی هر روز آزارم
میدونم آخرش روزی به من احساستو میگی
یه برقی توی چشماته،که تو چشمای هیچکس نیست
تو رو وقتی نمیبینم،دلم میگیره از هر چی
نگاهم میکنی اما،سکوتت واسه من بس نیست
از احساس توی قلبت ،به من چیزی بگو خستم
تو که چند ساله فهمیدی چجوری عاشقت هستم