متن ترانه
بی خبر ز حال من
مانده در خیال من
رفتنت سوال من
تو بیا
صبح نمی شود شبم
جان رسیده بر لبم
دائما که در تبم
تو بیا
دیوانه جانم
طاغت ندارم بی تو نمانم بردی قرارم
رسوا شد این دل
نشسته بر گل کم کن عذابم بیا به خوابم
بی تو شبگردی و سردرد و یادت
مانده دو چشم من به راهت
رفتم ز دست خوشی به کامت
مشاهده بیشتر